[فعل]

sourire

/suʀiʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: souri] [حالت وصفی: souriant] [فعل کمکی: avoir ]

1 لبخند زدن

sourire (rarement/souvent...)
(به‌ندرت/معمولاً...) لبخند زدن
  • 1. Cet homme austère sourit rarement.
    1. این مرد باشخصیت به‌ندرت لبخند می‌زند.
  • 2. Hélène devient vraiment jolie quand elle sourit.
    2. "هلن" وقتی لبخند می‌زند، واقعاً زیبا می‌شود.
  • 3. Maintenant nous savons pourquoi le patron sourit.
    3. اکنون می‌دانیم چرا رئیس لبخند می‌زند.
sourire à quelqu'un
به کسی لبخند زدن
  • 1. En l'apercevant, elle lui sourit.
    1. او را که دیدیم، به او لبخند می‌زند.
  • 2. Mon père leur a sourit en mangeant.
    2. پدرم هنگام غذا خوردن، به آنها لبخند زد.

2 خوش آمدن مورد پسند بودن

مترادف و متضاد enchanter plaire déplaire
sourire à quelqu'un
مورد پسند بودن
  • 1. La solution de mon problème sourit à la professeure.
    1. چاره مشکلم مورد پسند استاد است.
  • 2. Votre proposition sourit à toute la famille.
    2. پیشنهادتان مورد پسند همه اعضای خانواده است.

3 روی خوش نشان دادن (استعاره‌ای) لبخند زدن

مترادف و متضاد favoriser
sourire à quelqu'un
به کسی روی خوش نشان دادن
  • 1. La chance sourit toujours à Charlie.
    1. شانس همیشه به شارلی لبخند می‌زند.
  • 2. La fortune sourit aux audacieux.
    2. شانس به کچل‌ها روی خوش نشان می‌دهد! [کچل‌ها خوش‌شانس اند.]
[اسم]

le sourire

/suʀiʀ/
قابل شمارش مذکر

4 لبخند تبسم

faire le sourire
لبخند زدن
  • Le photographe lui demanda de faire son plus joli sourire.
    عکاس از او خواست تا زیباترین لبخندش را بزند.
charmer/séduire... avec le sourire
با لبخند مسحور کردن/فریفتن...
  • 1. Le vendeur charme les clients avec son sourire.
    1. فروشنده مشتریان را با لبخندش فریب می‌دهد.
  • 2. Son sourire m'a tout de suite séduit.
    2. لبخندش بلافاصله مجذوبم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان