Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تحت نظر گرفتن
2 . سنجیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
surveiller
/syʀveje/
فعل گذرا
[گذشته کامل: surveillé]
[حالت وصفی: surveillant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تحت نظر گرفتن
پاییدن، نظارت کردن، حواس (کسی) به (چیزی) بودن
مترادف و متضاد
garder
surveiller quelque chose/quelqu'un
چیزی/کسی را تحت نظر گرفتن
1. Les policiers surveillent cet individu louche.
1. پلیسها این فرد مشکوک را تحت نظر میگیرند.
2. Peux-tu surveiller mon sac une minute, s'il te plaît ?
2. میشود لطفاً یک دقیقه حواست به کیف من باشد؟
3. Quand mes parents sortent je dois surveiller ma petite sœur.
3. وقتی که والدینم بیرون میروند؛ من باید از خواهر کوچکم مراقبت کنم.
2
سنجیدن
سبکسنگین کردن
مترادف و متضاد
modérer
peser
surveiller quelque chose
چیزی را سبکسنگین کردن
1. Depuis cet incident, le ministre a appris à surveiller ses paroles.
1. پس از آن حادثه، وزیر یاد گرفت که حرفهایش را سبکسنگین کند.
2. Il faut qu'on surveille la situation.
2. باید موقعیت را سبکسنگین کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
surveillant
surveillance
surtout
surtaxer
surtaxe
surveiller un enfant
survenir
survie
survivant
survivre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان