[اسم]

le témoin

/temwɛ̃/
قابل شمارش مذکر

1 شاهد ناظر

  • 1.Des témoins indépendants contrôleront les élections.
    1. ناظران مستقلی انتخابات را کنترل می‌کنند.
  • 2.Il y a eu des témoins de cet accident.
    2. شاهدانی برای این تصادف وجود داشت.
  • 3.La loi requiert deux témoins pour un mariage.
    3. طبق قانون برای ازدواج دو شاهد نیاز است.
être témoin de quelque chose
شاهد چیزی بودن
  • J'ai été témoin d'un vol.
    من شاهد دزدی بودم.
prendre à témoin
شاهدی را [به دادگاه] فراخواندن
  • Je vous prends tous à témoin.
    من همه شما را به شهادت فرامی‌‌خوانم.

2 لوله (در ورزش دو و میدانی) چوب

  • 1.En athlétisme, le témoin est un objet que se transmettent les coéquipiers dans des courses de relais.
    1. در دو و میدانی لوله وسیله‌ای است که در مسابقات دو امدادی بین هم تیم‌ها دست به دست می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان