Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . شاهد
2 . لوله (در ورزش دو و میدانی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
le témoin
/temwɛ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
شاهد
ناظر
1.Des témoins indépendants contrôleront les élections.
1. ناظران مستقلی انتخابات را کنترل میکنند.
2.Il y a eu des témoins de cet accident.
2. شاهدانی برای این تصادف وجود داشت.
3.La loi requiert deux témoins pour un mariage.
3. طبق قانون برای ازدواج دو شاهد نیاز است.
être témoin de quelque chose
شاهد چیزی بودن
J'ai été témoin d'un vol.
من شاهد دزدی بودم.
prendre à témoin
شاهدی را [به دادگاه] فراخواندن
Je vous prends tous à témoin.
من همه شما را به شهادت فرامیخوانم.
2
لوله (در ورزش دو و میدانی)
چوب
1.En athlétisme, le témoin est un objet que se transmettent les coéquipiers dans des courses de relais.
1. در دو و میدانی لوله وسیلهای است که در مسابقات دو امدادی بین هم تیمها دست به دست میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
témoigner
témoignage
télévisé
télévision
téléviseur
téméraire
témérité
ténacité
ténia
ténor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان