[عبارت]

tenir debout

/tənˈiʁ dəbˈu/

1 سرحال بودن

  • 1.Je ne pourrai plus me tenir debout.
    1. دیگر نمی‌توانم سرحال باشم.

2 پایه و اساس داشتن

  • 1.Ce projet ne tient pas debout.
    1. این پروژه پایه و اساس ندارد.

3 سر پا ایستادن

  • 1.Il est très fatigué, il ne tient plus debout.
    1. او خیلی خسته است، دیگر نمی‌تواند سرپا بایستد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان