[فعل]

trancher

/tʁɑ̃ʃˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: tranché] [حالت وصفی: tranchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بریدن زدن، قطع کردن، تکه‌تکه کردن

  • 1.Trancher une corde
    1. طنابی را بریدن

2 حل و فصل کردن فیصله دادن، حل کردن

  • 1.Le premier Consul savait la résumer la discussion, la trancher d'un seul mot .
    1. کنسول اول می‌دانست چطور بحث را خلاصه کند و با یک کلمه آن را حل و فصل کند.

3 قاطعانه تصمیم گرفتن

  • 1.Il faut trancher sans plus hésiter.
    1. باید بی هیچ تردیدی قاطعانه تصمیم گرفت.

4 متمایز بودن به چشم آمدن

  • 1.La pâleur de son visage, qui tranchait en blanc sur le fond noir de la nuit.
    1. رنگ پریدگی چهره‌اش که در دل سیاهی شب به چشم می‌آمد.
همیشه با حرف اضافه sur می‌آید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان