[صفت]

vague

/vag/
قابل مقایسه
[حالت مونث: vague] [جمع مونث: vagues] [جمع مذکر: vagues]

1 مبهم گنگ

un livre/des discours... vague(s)
کتابی/سخنانی... مبهم
  • 1. C'est un peu vague, ce que tu dis.
    1. کمی مبهم است، آنچه که می‌گویی.
  • 2. Ce texte est très vague.
    2. این متن خیلی گنگ است.

2 پیش پاافتاده معمولی

مترادف و متضاد quelconque
un vague cousin/diplôme...
پسرعمو/لیسانس... پیش‌پاافتاده
  • Il a un vague diplôme commercial.
    او لیسانس تجارت کم‌اهمیتی دارد. [او لیسانس تجارت دارد که کم‌اهمیت است.]
[اسم]

la vague

/vag/
قابل شمارش مونث

3 جریان خیزش، موج

Une vague de froid/de violence/de cambriolages...
موجی از سرما/خشونت/دزدی...
  • 1. Il y a eu une vague de cambriolages dans le quartier.
    1. موجی از سرقت‌ها در محله وجود دارد.
  • 2. La vague de violence a été réprimée par la police.
    2. موجی از خشونت توسط پلیس سرکوب شد.
  • 3. Une vague de froid touche la France
    3. موجی از سرما وارد فرانسه می‌شود.

4 موج (دریا)

  • 1.Aujourd'hui, le vent provoque de fortes vagues.
    1. امروز باد موج‌های بزرگی ایجاد می‌کند.
  • 2.De grosses vagues faisaient tanguer le bateau.
    2. موج‌های بزرگی قایق را تکان می‌داد.
  • 3.Les surfeurs recherchent les meilleures vagues.
    3. موج‌سوارها به دنبال بهترین موج‌ها می‌گردند.

5 ابهام (le vague)

مترادف و متضاد flou
laisser quelqu'un dans le vague
کسی را در ابهام گذاشتن
  • Il m'a laissé volontairement dans le vague.
    او از قصد مرا در ابهام گذاشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان