[فعل]

dokunmak

/dokʊnmˈak/
فعل گذرا

1 لمس کردن دست زدن

  • 1.Bana dokunma.
    1. به من دست نزن.
  • 2.Lütfen müzede tablolara dokunmayın.
    2. لطفا داخل موزه، به تابلوها دست نزنید.

2 بهم زدن

مترادف و متضاد karıştırmak
  • 1.Benim odama kimse dokunmasın.
    1. کسی اتاق من را بهم نزند.
  • 2.Bu kâğıtlara kimse dokunmasın.
    2. کسی این برگه‌ها را بهم نزند.

3 استفاده کردن

مترادف و متضاد kullanmak
  • 1.Bankadaki parama dokunmayacağım.
    1. از پولی که در بانک دارم استفاده نخواهم کرد.
  • 2.Buğdaya kimse dokunmuyor, daha zor günlere saklıyor.
    2. کسی از گندم استفاده نمی‌کند، برای روزهای سخت‌تری گذاشته‌اند.

4 سلامتی (کسی را) بهم زدن

مترادف و متضاد sağlığını bozmak
  • 1.Bu hava hasta insanların sağlığına dokunur.
    1. این هوا سلامتی افراد بیمار را بهم می‌زند.
  • 2.Bu yemek bana dokunuyor.
    2. این غذا سلامتی من را بهم می‌زند.

5 تحت تاثیر قرار دادن تاثیر گذاشتن

  • 1.Annemin dedikleri bana çok dokundu.
    1. حرف‌های مادرم خیلی روی من اثر گذاشت.
  • 2.Hiçbir gözyaşının bana onunkiler kadar dokunduğunu hatırlamıyorum.
    2. به یاد نمی‌آورم هیچ اشکی به اندازه اشک‌های او من را تحت تاثیر قرار داده باشد.

6 مربوط بودن مرتبط بودن

مترادف و متضاد değinmek ilgili olmak
  • 1.Bu tam da sorunumuza dokunuyor.
    1. این دقیقا با مشکلمان مرتبط است.
  • 2.Eğitim konusuna dokunan bir yazı.
    2. نوشته‌ای که به موضوع آموزش مرتبط است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان