1 . جدا کردن
[فعل]

تَفَكَّكَ

فعل گذرا

1 جدا کردن تفکیک کردن

  • 1.اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ حِينَ لَمْ تُفَكِّكْ [لَمْ تَفْكُكْ يَدِي عِنْدَ اسْتِمْسَاكِي‌] يَدِي عِنْدَ التَّمَاسُكِ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى.
    خداوندا، پس ستایش تو را که هنگام چنگ زدن من به دستاویز استوار، دستم را از آن جدا نکردی.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان