خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مو
2 . احساس کردن
3 . شعر
[اسم]
شَعْر
غیرقابل شمارش
مذکر
1
مو
1.تَعَرَّفْتُ عَلَيْهَا مِنْ شَعْرِهَا الأَحْمَر.
من او را از موهای قرمزش شناختم.
2.كَانَ شَعْرُ جَدَّتِي أَبْيَض.
موهای مادربزرگم سفید بود.
[فعل]
شَعَرَ
فعل ناگذر
1
احساس کردن
حس کردن
شَعَرَ بِ
احساس کردن
1. أُرِيدُ أَنْ تَشْعُرَ بِحُبِّي رُغْمَ المَسَافَةِ الَّتِي بَيْنَنَا.
1. من میخواهم شما عشق من را با وجود فاصلهای که بین ما است، احساس کنید.
2. إِلْبَسِي كَنْزَتَكِ! أَ لَا تَشْعُرِين بِالْبَرِد؟
2. پلیورت را بپوش! احساس سرما نمیکنی؟
3. شَعَرْتُ بِالْحَرَارَة فِي الحَافِلَةِ.
3. در اتوبوس احساس گرما کردم.
4. شَعَرْتُ بِالرَّاحَة بَعْدَ تَنَاوُلِ الدَّوَاءِ.
4. بعد از مصرف دارو احساس آرامش کردم.
[اسم]
شِعْر
قابل شمارش
مذکر
[جمع: أَشْعَار]
1
شعر
1.أَنَا أُحِبُّ قِرَاءَةَ الأشْعَار وَ القِصَص.
من عاشق خواندن شعر و داستان هستم.
2.لا أَعْرِفُ الكَثِير عَنِ الشِّعْر.
چیز زیادی از شعر نمیدانم.
کلمات نزدیک
شفة
سن
فم
أذن
عين
لحية
جبين
حاجب
رمش
حدقة
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان