1 . پیرمرد
[اسم]

شَيْخ

قابل شمارش مذکر
[جمع: شُيُوخ]

1 پیرمرد پیشوا، امام، شیخ

  • 1.أُلْقَى الشَّيْخُ خُطْبَةَ الجُمْعَة.
    امام خطبه جمعه را ایراد کرد.
  • 2.إِجْتَمَعَ الرِّجَالُ عِنْدَ شَيْخِ القَبِيلَة.
    مردان نزد شیخ قبیله جمع شدند.
  • 3.فَقَالَ أَنُوشِرْوَانُ: "أَحْسَنْتَ يَا شَيْخُ!"
    انوشیروان گفت: "آفرین بر تو ای پیرمرد!"
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان