[فعل]

أَمَلَ

فعل گذرا

1 امید داشتن

  • 1.أَيُّهَا الفَلَّاحُ، أَ تَأْمُلُ أَنْ تَعِيشَ حَتَّى تَأْكُلَ مِنْ ثَمَرِهَا؟
    ای کشاورز، آیا امید داری که زندگی کنی تا اینکه از میوه‌اش بخوری؟
  • 2.هَاجَرَ أَخِي وَلَكِنَّنِي آمُلُ (أَأْمُلُ) عَودَتَهُ.
    برادرم مهاجرت کرد اما من به بازگشت او امید دارم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان