خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گذر
[اسم]
der Übergang
/ˈyːbɐˌɡaŋ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Übergänge]
[ملکی: Übergang(e)s]
1
گذر
عبور
مترادف و متضاد
Durchquerung
Passage
Überschreitung
1.beim Übergang über die Pyrenäen
1. هنگام عبور از "پیرنه"
2.Der Übergang zum neuen Computersystem ist gut verlaufen.
2. گذر به سیستم جدید کامپیوتر بهخوبی طی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
übergabe
überfüllt
überführung
überführen
überfällig
übergeben
übergehen
übergeordnet
übergewicht
übergewichtig
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان