خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکستگی
[اسم]
der Bruch
/bʀʊχ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Brüche]
[ملکی: Bruch(e)s]
1
شکستگی
1.Der Bruch des Beines
1. شکستگی پا
2.Der Bruch war schlimm, aber sein Bein heilte sehr gut.
2. شکستگی بد بود اما پای او بخوبی بهبود یافت.
تصاویر
کلمات نزدیک
browser
brotzeit
brot
broschüre
brosche
bruchteil
bruder
brummen
brummer
brummig
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان