خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کالسکه (کودک)
[اسم]
der Kinderwagen
/ˈkɪndɐˌvaːɡn̩/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Kinderwagen]
[ملکی: Kinderwagens]
1
کالسکه (کودک)
1.Sie setzte ihr Kind in den Kinderwagen, um in den Park zu gehen.
1. او برای رفتن به پارک کودکش را در کالسکه گذاشت.
2.Sven und Iris bekommen ein Baby. Jetzt kaufen sie einen Kinderwagen.
2. "سوین" و "ایریس" بچهدار میشوند. بهزودی آنها یک کالسکه کودک میخرند.
تصاویر
کلمات نزدیک
kindertagesstätte
kindertag
kinderstuhl
kindersitz
kindersachen
kinderzimmer
kindheit
kindheitstraum
kindisch
kindlich
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان