خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکسته شده
[صفت]
zerbrochen
/ʦɛɐ̯ˈbʀɔχn̩/
غیرقابل مقایسه
1
شکسته شده
1.Der Vermieter machte Schadenersatz für das zerbrochene Fenster geltend.
1. صاحبخانه ادعا کرد که به پنجره شکسته شده خسارت تعلق میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
zerbrechlichkeit
zerbrechlich
zerbrechen
zerbersten
zerbeißen
zerbröckeln
zerdrücken
zeremonie
zeremoniell
zerfallen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان