1 . دوچرخه 2 . موتورسیکلت 3 . دوچرخه‌سواری کردن 4 . چیزی را با پیک موتوری فرستادن
[اسم]

bike

/baɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوچرخه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دوچرخه
informal
مترادف و متضاد bicycle
  • 1.She loves her little bike.
    1. او دوچرخه کوچکش را دوست دارد.
to get on a bike
سوار دوچرخه شدن
  • She got on her bike and rode off.
    او سوار دوچرخه‌اش شد و رفت.
to go for a bike ride
برای دوچرخه‌سواری رفتن
  • Let’s go for a bike ride.
    بیا برای دوچرخه‌سواری برویم.
by bike
با دوچرخه
  • I usually go to work by bike.
    من معمولا با دوچرخه سر کار می‌روم.
to ride a bike
دوچرخه‌سواری کردن
  • Her Dad taught her to ride a bike and to drive.
    پدرش به او دوچرخه‌سواری و رانندگی کردن را یاد داد.
bike rack
جایگاه دوچرخه
  • All stations should provide bike racks for passengers.
    همه ایستگاه‌ها باید برای مسافرها جایگاه دوچرخه تعبیه کنند.

2 موتورسیکلت

informal
مترادف و متضاد motorcycle
  • 1.His bike needs a new cylinder.
    1. موتورسیکلتش به یک سیلندر جدید نیاز دارد.
[فعل]

to bike

/baɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: biked] [گذشته: biked] [گذشته کامل: biked]

3 دوچرخه‌سواری کردن با دوچرخه رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دوچرخه‌سواری کردن
informal
to bike to someplace
با دوچرخه جایی رفتن
  • My dad bikes to work every day.
    پدرم هر روز با دوچرخه سر کار می‌رود.

4 چیزی را با پیک موتوری فرستادن با موتور ارسال کردن

informal
to bike something
چیزی را با پیک فرستادن
  • I'll bike the contract over to you this afternoon.
    من قرارداد را امروز بعدازظهر با پیک برایتان می‌فرستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان