خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انباشتن (طی مدتی)
[فعل]
to accumulate
/əˈkjumjəˌleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: accumulated]
[گذشته: accumulated]
[گذشته کامل: accumulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
انباشتن (طی مدتی)
اندوختن، جمع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انباشتن
اندوختن
مترادف و متضاد
amass
build up
1.A thick layer of dust had accumulated in the room.
1. یک لایه ضخیم گرد و خاک در اتاق انباشته شده است.
2.As people accumulate more wealth, they tend to spend a greater proportion of their incomes.
2. همانطور که مردم ثروت بیشتری میاندوزند، تمایل دارند بخش بیشتری از درآمدشان را خرج کنند.
3.We've accumulated so much rubbish over the years.
3. ما طی این سالها خیلی خرت و پرت انباشتهایم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
accrue
accouterment
accounting
accountant
accountancy
accumulative
accuracy
accurate
accurately
accuse
کلمات نزدیک
accumbent
acct
accrued
accrue
accrual
accumulated
accumulation
accumulative
accumulator
accuracy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان