خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درد
2 . درد کردن (بهطور مداوم)
[اسم]
ache
/eɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درد
مترادف و متضاد
discomfort
gnawing
pain
throb
1.As you get older, you have all sorts of aches and pains.
1. همانطور که پیرتر میشوید، به همه نوع درد و بیماری دچار میشوید.
2.I've got an ache in my back.
2. من در کمرم احساس درد میکنم.
[فعل]
to ache
/eɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: ached]
[گذشته: ached]
[گذشته کامل: ached]
صرف فعل
2
درد کردن (بهطور مداوم)
درد داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درد کردن
مترادف و متضاد
hurt
1.My head aches.
1. سرم درد میکند.
2.my legs ached from the previous day's exercise.
2. پاهایم از تمرین روز قبل درد میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
acharnement
achar
achaemenids
achaemenian
achaea
acheron
achievable
achieve
achieve a personal best
achievement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان