خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از عرض
2 . آن طرف
3 . از عرض
4 . به (قسمتی یا بخشی)
5 . سرتاسر
[قید]
across
/əˈkrɑs/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
از عرض
(به) آن طرف، بهسمت، از این سو به آن سو
مترادف و متضاد
over
to the other side of
to swim across (something)
از عرض چیزی شنا کردن/به آن طرف چیزی شنا کردن
1. It's too wide. We can't swim across.
1. خیلی پهن [عریض] است. نمیتوانیم از عرض آن شنا کنیم [نمیتوانیم به آن طرف شنا کنیم].
2. When I reached the river, I simply swam across.
2. وقتی به رودخانه رسیدم، بهآسانی از عرض آن شنا کردم.
across from something/somebody
آن طرف/روبهروی/مقابل چیزی/کسی
1. There was a woman sitting across from me on the train.
1. زنی در قطار روبهروی من نشسته بود.
2. There's a school just across from our house.
2. یک مدرسه درست روبهروی [آن طرف] خانه ما هست.
to look across at something/somebody
بهسمت چیزی/کسی نگاه کردن
When my name was called, he looked across at me
وقتی اسم من صدا زده شد، او بهسمت من نگاه کرد.
to walk across to something/somebody
بهسمت چیزی/کسی رفتن/حرکت کردن
He walked across to where I was sitting.
او بهسمت جایی که من ایستاده بودم، حرکت کرد.
[حرف اضافه]
across
/əˈkrɑs/
2
آن طرف
آن سو
مترادف و متضاد
on the other side of
across the street/road...
(در) آن طرف خیابان/جاده و...
1. The library is just across the street.
1. کتابخانه درست آن طرف خیابان است.
2. There's a bank right across the street.
2. یک بانک درست آن طرف خیابان هست.
3
از عرض
از وسط، روی عرض، به آن طرف
مترادف و متضاد
over
to the other side of
across a river/street/field ...
از عرض رودخانه/خیابان/مزرعه و...
1. He walked across the field.
1. او از عرض مزرعه رد شد.
2. I drew a line across the page.
2. من یک خط (از) وسط کاغذ کشیدم.
3. They ran straight across the road.
3. آنها مستقیم از عرض جاده دویدند.
4. They're building a new bridge across the river.
4. آنها دارند پل جدیدی روی عرض رودخانه میسازند.
4
به (قسمتی یا بخشی)
از
مترادف و متضاد
from
on
across the face/back...
به صورت/از پشت
1. He hit him across the face.
1. او به صورتش ضربه زد.
2. It's too tight across the back.
2. از پشت خیلی تنگ است.
5
سرتاسر
تمام
مترادف و متضاد
throughout
1.Her family is scattered across the country.
1. خانواده او در سرتاسر کشور پراکنده هستند.
2.This view is common across all sections of the community.
2. این دیدگاه در تمام بخشهای جامعه مشترک است.
تصاویر
کلمات نزدیک
acropolis
acrophobia
acronym
acromegaly
acrobatics
across from
across the street
across-the-board
acrostic
acrylic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان