خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درد
[اسم]
affliction
/əˈflɪkʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
درد
ابتلا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابتلا
بدبختی
درد
مرارت
1.a crippling affliction of the nervous system
1. دردی فلج کننده در سیستم عصبی
تصاویر
کلمات نزدیک
afflicted
afflict
afflatus
affix
affirmative
affluence
affluent
afford
affordability
affordable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان