خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مقرر کردن
2 . مرتب کردن
[فعل]
to arrange
/əˈreɪndʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: arranged]
[گذشته: arranged]
[گذشته کامل: arranged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مقرر کردن
ترتیب دادن، برنامهریزی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قرار گذاشتن
مترادف و متضاد
fix
organize
plan
schedule
cancel
to arrange something
چیزی ترتیب دادن [مقرر کردن]
1. They hoped to arrange a meeting.
1. آنها امیدوار بودند جلسهای را ترتیب دهند.
2. We've arranged a meeting for Wednesday.
2. جلسهای برای روز چهارشنبه مقرر کردهایم.
to arrange how/where...
مقرر کردن اینکه چطور/کجا و...
We've still got to arrange how to get to the airport.
ما هنوز باید مقرر کنیم چطور به فرودگاه برویم.
to arrange to do something
انجام کاری را برنامهریزی کردن
Have you arranged to meet him?
آیا برنامهریزی کردهای که او را ببینی؟
to arrange that…
ترتیب دادن اینکه...
I've arranged that we can borrow their car.
من ترتیب دادهام که بتوانیم ماشین آنها را قرض بگیریم.
as arranged
طبق قرار
We met at six, as arranged.
ما ساعت 6، طبق قرار همدیگر را دیدیم.
to arrange for something
برنامهریزی کردن برای چیزی
We arranged for a car to collect us from the airport.
ما برنامهریزی کردیم که یک ماشین به فرودگاه دنبالمان بیاید.
2
مرتب کردن
آراستن، منظم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترتیب دادن
چیدن
سامان دادن
نظم بخشیدن
منظم و مرتب کردن
منظم کردن
مرتب کردن
آراستن
آرایش دادن
انتظام دادن
مترادف و متضاد
order
organize
to arrange something
چیزی را آراستن
Who arranged these flowers so beautifully?
چه کسی این گلها را به این زیبایی آراسته است؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
arouse
around the corner
around the clock
around the bend
around
arranged
arras
arrest
arrival
arrive
کلمات نزدیک
arrack
arquebusier
arquebus
arpeggio
arousing
arranged marriage
arrangement
arranging
arrant
arras
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان