1 . سعی کردن 2 . تلاش
[فعل]

to attempt

/əˈtemt/
فعل گذرا
[گذشته: attempted] [گذشته: attempted] [گذشته کامل: attempted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سعی کردن تلاش کردن

مترادف و متضاد endeavour make an effort strive try
to attempt something
تلاش به کاری کردن
  • The prisoners attempted an escape, but failed.
    زندانی‌ها تلاش به فرار کردند، اما شکست خوردند.
to attempt to do something
تلاش کردن برای انجام کاری
  • He attempted to escape through a window.
    او سعی کرد که از پنجره‌ای فرار کند.
[اسم]

attempt

/əˈtemt/
قابل شمارش

2 تلاش کوشش

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلاش مجاهدت کوشش اجتهاد
مترادف و متضاد crack effort endeavour
  • 1.This is my second attempt at the exam.
    1. این تلاش دوم من در این امتحان است.
attempt to do something
تلاش برای انجام کاری
  • He made no attempt to be sociable.
    او هیچ کوششی برای اجتماعی بودن نکرد.
at the first attempt
در تلاش اول
  • I passed my driving test at the first attempt.
    من در تلاش اول در آزمون رانندگی موفق شدم.
to make attempt
تلاش کردن
  • They made no attempt to escape.
    آنها هیچ تلاشی برای فرار نکردند.
attempt at something/at doing something
تلاش برای چیزی/انجام کاری
  • The couple made an unsuccessful attempt at a compromise.
    آن زوج تلاشی ناموفق برای (دستیابی به) سازش کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان