خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سعی کردن
2 . تلاش
[فعل]
to attempt
/əˈtemt/
فعل گذرا
[گذشته: attempted]
[گذشته: attempted]
[گذشته کامل: attempted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سعی کردن
تلاش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تلاش کردن
سعی کردن
کوشیدن
کوشش کردن
مترادف و متضاد
endeavour
make an effort
strive
try
to attempt something
تلاش به کاری کردن
The prisoners attempted an escape, but failed.
زندانیها تلاش به فرار کردند، اما شکست خوردند.
to attempt to do something
تلاش کردن برای انجام کاری
He attempted to escape through a window.
او سعی کرد که از پنجرهای فرار کند.
[اسم]
attempt
/əˈtemt/
قابل شمارش
2
تلاش
کوشش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تلاش
مجاهدت
کوشش
اجتهاد
مترادف و متضاد
crack
effort
endeavour
1.This is my second attempt at the exam.
1. این تلاش دوم من در این امتحان است.
attempt to do something
تلاش برای انجام کاری
He made no attempt to be sociable.
او هیچ کوششی برای اجتماعی بودن نکرد.
at the first attempt
در تلاش اول
I passed my driving test at the first attempt.
من در تلاش اول در آزمون رانندگی موفق شدم.
to make attempt
تلاش کردن
They made no attempt to escape.
آنها هیچ تلاشی برای فرار نکردند.
attempt at something/at doing something
تلاش برای چیزی/انجام کاری
The couple made an unsuccessful attempt at a compromise.
آن زوج تلاشی ناموفق برای (دستیابی به) سازش کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
attar
attainment
attained
attain
attacking
attempted
attempted break-in
attempted kidnapping
attempted murder
attempted robbery
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان