خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پرستار بچه
[اسم]
babysitter
/ˈbeɪ.biˌsɪt̬.ər/
قابل شمارش
1
پرستار بچه
مترادف و متضاد
sitter
1.I can't find a babysitter for tonight.
1. نمیتوانم برای امشب پرستار بچه پیدا کنم.
2.I promised the babysitter that we'd be home by midnight.
2. من به پرستار بچه قول دادم که قبل از نیمهشب خانه باشیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
babysit
babylonic
babyish
babyhood
baby-sitter
baccalaureate
baccarat
baccate
bacchanal
bacchanalia
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان