خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باتری
2 . ضرب و شتم
3 . مرغداری
[اسم]
battery
/ˈbæt̬.ə.ri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
باتری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باتری
پیل
انباره
مترادف و متضاد
accumulator
cell
power unit
1.My car has a dead battery.
1. ماشین من باتریاش تمام شده است.
2.This alarm clock takes two double-A batteries.
2. این ساعت زنگی دو تا باتری قلمی میخورد.
a car/torch/phone ... battery
باتری ماشین/چراغ/تلفن و...
Have you checked your mobile phone battery?
آیا باتری موبایلت را چک کردهای؟
a rechargeable battery
باتری قابل شارژ
The camera uses rechargeable batteries.
دوربین از باتریهای قابل شارژ استفاده میکند.
to change/replace the battery
باتری عوض کردن
You may need to change the battery in the smoke alarm.
شاید لازم باشد باتری هشدار آتشسوزی را عوض کنید.
to charge/recharge a battery
باتری را شارژ کردن
It takes eight hours to fully recharge the battery.
هشت ساعت طول میکشد تا باتری کامل شارژ شود.
a battery-powered radio
رادیو باتریخور
2
ضرب و شتم
ضرب و جرح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضرب
مترادف و متضاد
assault
1.Her husband was accused of assault and battery.
1. شوهر او به حمله و ضرب و شتم متهم شده بود.
3
مرغداری
1.a battery hen
1. یک مرغداری
تصاویر
کلمات نزدیک
battering ram
battered
batter
batten
battalion
battery chicken
battery farm
battery hen
battery-operated
battery-powered
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان