خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موجود (زنده)
2 . وجود
[اسم]
being
/ˈbiɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
موجود (زنده)
a being from another planet
موجودی از سیارهای دیگر
2
وجود
هستی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بود
هستی
هست
وجود
موجود
مترادف و متضاد
existence
to come/bring into being
بهوجود آمدن/آوردن
1. A new era was brought into being by the war.
1. جنگ، عصر جدیدی را بهوجود آورد.
2. The Irish Free State came into being in 1922.
2. دولت آزاد ایرلند در سال 1922 به وجود آمد.
3. The railway brought many towns into being.
3. راهآهن شهرهای زیادی را به وجود آورد.
with one's whole being
با تمام وجود
I hated him with my whole being.
من با تمام وجودم از او متنفر بودم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
beijing dialect
beignet
beigel
beige
behold
belarusian
belated
belch
beleaguer
belgian
کلمات نزدیک
beijing
beige
behzad
behove
beholden
beirut
bejeweled
bel
belabor
belarus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان