خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دوچرخه
2 . موتورسیکلت
3 . دوچرخهسواری کردن
4 . چیزی را با پیک موتوری فرستادن
[اسم]
bike
/baɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دوچرخه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دوچرخه
informal
مترادف و متضاد
bicycle
1.She loves her little bike.
1. او دوچرخه کوچکش را دوست دارد.
to get on a bike
سوار دوچرخه شدن
She got on her bike and rode off.
او سوار دوچرخهاش شد و رفت.
to go for a bike ride
برای دوچرخهسواری رفتن
Let’s go for a bike ride.
بیا برای دوچرخهسواری برویم.
by bike
با دوچرخه
I usually go to work by bike.
من معمولا با دوچرخه سر کار میروم.
to ride a bike
دوچرخهسواری کردن
Her Dad taught her to ride a bike and to drive.
پدرش به او دوچرخهسواری و رانندگی کردن را یاد داد.
bike rack
جایگاه دوچرخه
All stations should provide bike racks for passengers.
همه ایستگاهها باید برای مسافرها جایگاه دوچرخه تعبیه کنند.
2
موتورسیکلت
informal
مترادف و متضاد
motorcycle
1.His bike needs a new cylinder.
1. موتورسیکلتش به یک سیلندر جدید نیاز دارد.
[فعل]
to bike
/baɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: biked]
[گذشته: biked]
[گذشته کامل: biked]
صرف فعل
3
دوچرخهسواری کردن
با دوچرخه رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دوچرخهسواری کردن
informal
to bike to someplace
با دوچرخه جایی رفتن
My dad bikes to work every day.
پدرم هر روز با دوچرخه سر کار میرود.
4
چیزی را با پیک موتوری فرستادن
با موتور ارسال کردن
informal
to bike something
چیزی را با پیک فرستادن
I'll bike the contract over to you this afternoon.
من قرارداد را امروز بعدازظهر با پیک برایتان میفرستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
bijou
bigwig
bigotry
bigoted
bigot
bike riding
biker
biking
bikini
bilabial
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان