خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گزش
2 . لقمه
3 . خوراک سبک
4 . گاز (زدن)
5 . گاز گرفتن
6 . نیش زدن
7 . جویدن
[اسم]
bite
/bɑɪt/
قابل شمارش
1
گزش
نیش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نیش
گزیدگی
mosquito bite
گزش پشه
2
لقمه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لقمه
have a bite
یک لقمه خوردن
Don't be shy, come and have a bite.
خجالت نکش، بیا و یک لقمه بخور.
3
خوراک سبک
وعده غذایی سبک
a bite to eat
خوراکی سبک
Would you like a bite to eat before you go?
قبل از آن که بروی، خوراکی سبک [کمی غذا] میخواهی؟
4
گاز (زدن)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گاز
to take a bite
گاز زدن
The boy took a big bite out of his hamburger.
پسر گاز بزرگی به همبرگرش زد.
[فعل]
to bite
/bɑɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bit]
[گذشته: bit]
[گذشته کامل: bitten]
صرف فعل
5
گاز گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دندان گرفتن
نوک زدن
گزیدن
گاز گرفتن
مترادف و متضاد
chew
nibble at
sink one's teeth into
to bite somebody/something
کسی/چیزی را گاز گرفتن
Don't bite your sister!
خواهرت را گاز نگیر!
to bite something off
چیزی را با گاز زدن جدا کردن
He bit off a large chunk of bread.
او با گاز زدن یک تکه بزرگ نان را جدا کرد.
6
نیش زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زدن
نیش زدن
to be bitten by something
توسط چیزی نیش زده شدن
I was bitten by mosquitoes.
من توسط پشهها نیش زده شدم [پشهها مرا نیش زدند].
to bite somebody
کسی را نیش زدن
7
جویدن
to bite something
چیزی را جویدن
Stop biting your nails!
این قدر ناخنهایت را نجو!
تصاویر
کلمات نزدیک
bitchy
bitch
bit player
bit part
bit of a drag
bite down
bite one's head off
bite one's tongue
bite the bullet
bite the dust
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان