خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . منفجر کردن
2 . باد کردن
3 . بزرگنمایی کردن
4 . سر کسی داد زدن
[فعل]
to blow up
/bloʊ ʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: blew up]
[گذشته: blew up]
[گذشته کامل: blown up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
منفجر کردن
منفجر شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترکاندن
ترکیدن
منفجر کردن
منفجر شدن
مترادف و متضاد
burst
explode
ignite
1.The plane blew up.
1. آن هواپیما منفجر شد.
2.They threatened to blow up the plane if their demands were not met.
2. آنها تهدید کردند که اگر خواستههایشان بر آورده نشود، هواپیما را منفجر میکنند.
2
باد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باد کردن
1.We blew up some balloons for the party.
1. ما چند تا بادکنک برای مهمانی باد کردیم.
3
بزرگنمایی کردن
غلو کردن
1.The whole affair was blown up out of all proportion.
1. کل ماجرا زیاد از حد بزرگنمایی شده بود.
4
سر کسی داد زدن
از کوره در رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فیوز پراندن
informal
1.I'm sorry I blew up at you.
1. ببخشید که سرت داد زدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
blow the doors off
blow over
blow out
blow one's mind
blow one's lunch
blow up in one's face
blow your horn.
blow-by-blow
blow-dry
blow-up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان