1 . پل 2 . بریج (نوعی بازی با ورق) 3 . پل فرماندهی (کشتی) 4 . خَرَک (آلت موسیقی) 5 . پل زدن
[اسم]

bridge

/brɪdʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پل

معادل ها در دیکشنری فارسی: پل
مترادف و متضاد viaduct way over
  • 1.The Brooklyn Bridge spans the East River from Brooklyn to Manhattan.
    1. پل بروکلین بر روی رود شرقی از بروکلین تا منهتن امتداد دارد.
  • 2.We drove over the bridge.
    2. ما از روی پل با اتومبیل عبور کردیم.
to build a bridge
پل ساختن
  • Finally a new bridge was built over the road.
    در نهایت، یک پل جدید بر روی جاده ساخته شد.
to cross a bridge
از پل رد شدن
  • An estimated 150,000 cars cross the bridge each day.
    تقریبا 150،000 ماشین هر روز از روی پل رد می‌شوند.

2 بریج (نوعی بازی با ورق)

  • 1.I enjoy a game of bridge occasionally.
    1. من از گاهی بریج بازی کردن، لذت می‌برم.

3 پل فرماندهی (کشتی) اتاقک فرماندهی

  • 1.He made his way up to the bridge.
    1. او راهش را به سمت اتاقک فرماندهی در پیش گرفت.
  • 2.Who was on the bridge when the collision took place?
    2. وقتی که آن تصادف رخ داد، چه کسی در اتاقک فرماندهی بود؟

4 خَرَک (آلت موسیقی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرک
  • 1.Looking after the bridge will help your instrument sounding at its best.
    1. مراقبت‌کردن از خرک به ساز شما کمک خواهد کرد که بهترین صدا را بدهد.
  • 2.You have to know hot to clean the bridge and fingerboard.
    2. تو باید بدانی که چطور خرک و محل انگشت‌گذاری را تمیز کنی.
[فعل]

to bridge

/brɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: bridged] [گذشته: bridged] [گذشته کامل: bridged]

5 پل زدن متصل کردن، اتصال دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پل زدن
to bridge something
روی چیزی پل زدن
  • 1. A walkway bridged the gardens.
    1. یک راهرو، بین باغ‌ها پل زد.
  • 2. The valley was originally bridged by the Romans.
    2. (روی) دره در اصل توسط رومی‌ها پل زده شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان