خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . روشن کردن
2 . شاد(تر) شدن
[فعل]
to brighten
/ˈbraɪtən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: brightened]
[گذشته: brightened]
[گذشته کامل: brightened]
صرف فعل
1
روشن کردن
روشن شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
روشن کردن
1.the morning sunshine brightened the room.
1. آفتاب صبحگاهی اتاق را روشن کرد.
2.The sky brightened as the storm moved on.
2. وقتی که طوفان پایان یافت، آسمان روشن شد.
2
شاد(تر) شدن
بشاش شدن
1.Her face brightened when she saw him.
1. وقتی که او را دید، چهرهاش شاد شد.
2.She brightened when I changed the subject.
2. او شادتر شد، وقتی که من موضوع را عوض کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
bright-eyed and bushy-tailed
bright red
bright light
bright
brigantine
brighten up
brightly
brightness
brigid
brill
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان