Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . کبودی
2 . کبود کردن
[اسم]
bruise
/bruːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کبودی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضربدیدگی
کبودی
1.His arms and back were covered in bruises.
1. دستها و پشت او پر از [پوشیده از] کبودی بود.
a huge bruise over his eye
یک کبودی بزرگ بالای چشم او
[فعل]
to bruise
/bruːz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bruised]
[گذشته: bruised]
[گذشته کامل: bruised]
صرف فعل
2
کبود کردن
کبود شدن
1.He fell and bruised his leg.
1. او افتاد و پایش را کبود کرد.
2.I bruise easily.
2. (بدن) من به راحتی کبود میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
bruin
bruce
brrr
browsing the internet
browser
bruised
bruising
bruit
brumby
brume
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان