خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . علت
2 . جنبش
3 . پرونده (حقوقی)
4 . باعث شدن
[اسم]
cause
/kɔːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
علت
دلیل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باعث
دلیل
سبب
مسبب
علت
مترادف و متضاد
ground
origin
reason
source
effect
result
cause for/of something
دلیل برای چیزی/علت چیزی
1. Drinking and driving is one of the most common causes of traffic accidents.
1. نوشیدن مشروبات الکلی و رانندگی کردن یکی از شایعترین دلایل تصادفات جادهای است.
2. The cause of the fire is unknown.
2. علت آتشسوزی نامشخص است.
3. The food was excellent—I had no cause for complaint.
3. غذا عالی بود؛ من هیچ دلیلی برای گله نداشتم.
4. There is no cause for concern.
4. هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
5. Unemployment is a major cause of poverty.
5. بیکاری، علت اصلی فقر است.
natural causes
علل طبیعی
She had died of natural causes.
او از علل طبیعی فوت کرده بود.
cause and effect
علت و معلول
There is no simple cause-and-effect relationship between these two events.
هیچ ارتباط علت و معلول [علیت] سادهای بین این دو واقعه وجود ندارد.
with/without good cause
با/بدون دلیل خوب [مناسب]
She used to complain without good cause.
او در گذشته بدون (هیچ) دلیل خوبی گله و شکایت میکرد.
2
جنبش
نهضت
مترادف و متضاد
movement
undertaking
the cause of something
جنبش/نهضت چیزی
1. She devoted her whole adult life to the cause of deaf people.
1. او تمام دوران [زندگی] بزرگسالیاش را وقف نهضت ناشنوایان [افراد ناشنوا] کرد.
2. We are trying to promote the cause of human rights.
2. ما داریم سعی میکنیم که جنبش حقوق بشر ترویج دهیم.
good cause
جنبش/نهضت خوب [نیکو]
It's for a good cause.
این برای نهضت نیکویی است.
3
پرونده (حقوقی)
دعوی
مترادف و متضاد
case
suit
1.There's a rule that no man should be a judge in his own cause.
1. قانونی وجود دارد که هیچ فردی نباید در پرونده خود قاضی باشد.
[فعل]
to cause
/kɔːz/
فعل گذرا
[گذشته: caused]
[گذشته: caused]
[گذشته کامل: caused]
صرف فعل
4
باعث شدن
موجب شدن، ایجاد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باعث شدن
سبب شدن
موجب شدن
منجر شدن
مترادف و متضاد
bring about
create
generate
result from
to cause something
باعث/موجب چیزی شدن/چیزی ایجاد کردن
1. Are you causing trouble again?
1. داری دوباره دردسر ایجاد [درست] میکنی؟
2. Do they know what caused the fire?
2. آیا آنها میدانند چه چیزی باعث آتشسوزی شده است؟
3. Doctors say her condition is causing some concern.
3. دکترها میگویند شرایط او دارد موجب نگرانیهایی میشود.
to cause something for somebody
چیزی برای کسی ایجاد کردن
The bad weather is causing problems for many farmers.
آب و هوای بد دارد برای بسیاری از کشاورزان مشکلاتی ایجاد میکند.
to cause somebody something
برای کسی چیزی ایجاد کردن
The project is still causing him a lot of problems.
آن پروژه هنوز دارد برای او مشکلات بسیاری ایجاد میکند.
to cause something to do something
چیزی باعث انجام کاری/چیزی شدن
The poor harvest caused prices to rise sharply.
(برداشت) محصول کم [ناکافی] باعث افزایش شدید قیمتها شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
caulk gun
cauliflower with cheese
cauliflower
cauldron
caught
causerie
caution
cautious
cautiously
cave
کلمات نزدیک
causative
causation
causality
causal
caulk
cause a problem
cause an uproar
cause and effect
cause confusion
cause célèbre
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان