خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مطالبه کردن
2 . ادعا کردن
3 . ادعا
4 . مطالبه
[فعل]
to claim
/kleɪm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: claimed]
[گذشته: claimed]
[گذشته کامل: claimed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مطالبه کردن
طلب کردن، تقاضا کردن، خواستار شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داعیه
مطالبه کردن
مترادف و متضاد
apply for
demand
lay claim to
request
to claim something
چیزی را مطالبه [طلب] کردن [خواستار چیزی شدن]
1. A lot of lost property is never claimed.
1. بسیاری از اموال گمشده هیچگاه مطالبه نمیشوند.
2. He claimed political asylum.
2. او خواستار پناهندگی سیاسی سد.
3. He's not entitled to claim unemployment.
3. او حق مطالبه بیمه بیکاری ندارد.
to claim something from something
چیزی از چیزی مطالبه کردن
1. She claimed damages from the company for the injury she had suffered.
1. او برای آسیبدیدگی که دچارش شد، از آن شرکت مطالبه خسارت کرد.
2. You could have claimed the cost of the hotel room from your insurance.
2. شما میتوانستید هزینه اتاق هتل را از بیمهتان مطالبه کنید.
to claim on something (for something)
از چیزی (برای چیزی) مطالبه کردن
You can claim on your insurance for that coat you left on the train.
شما میتوانید از بیمه خود برای آن پالتویی که در قطار جا گذاشتید (غرامت) مطالبه کنید.
2
ادعا کردن
مدعی شدن، مدعی بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ادعا کردن
مترادف و متضاد
assert
declare
state
to claim something
مدعی چیزی بودن
Scientists are claiming a major breakthrough in the fight against cancer.
دانشمندان مدعی یک کشف بزرگ در مبارزه علیه سرطان هستند.
to claim (that) …
ادعا کردن (که) ...
1. Davies claimed that she was lying.
1. "دیویس" ادعا کرد که او داشت دروغ میگفت.
2. He claims (that) he was not given a fair treatment.
2. او ادعا میکند (که) با او عادلانه رفتار نشده بود.
3. The product claims that it can make you thin without dieting.
3. این محصول ادعا میکند که میتواند شما را بدون رژیم گرفتن لاغر کند.
to claim (somebody/something) to be/do something
(کسی/چیزی) ادعا کردن به چیزی بودن/کاری انجام دادن
1. I don't claim to be an expert.
1. من ادعا نمیکنم که کارشناس هستم.
2. I don’t claim to be a feminist, but I’d like to see more women in top jobs.
2. من ادعا نمیکنم که یک مدافع حقوق زنان هستم، اما دوست دارم زنان بیشتری را در مشاغل مهم ببینم.
to claim to have done something
مدعی انجام کاری بودن
He claims to have met the President, but I don't believe him.
او مدعی است که رئیسجمهور را دیدهاست، اما من (حرف) او را باور ندارم.
it is claimed that…
ادعا شدهاست که ...
It was claimed that some doctors were working 80 hours a week.
ادعا شده بود که برخی از دکترها 80 ساعت در هفته کار میکردند.
[اسم]
claim
/kleɪm/
قابل شمارش
3
ادعا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ادعا
خواسته
دعوی
مطالبه
مدعا
مترادف و متضاد
assertion
declaration
to make a claim
ادعا کردن
They made claims they couldn’t live up to.
آنها ادعاهایی کردند که نمیتوانستند آنها را برآورده کنند.
to make no claim
هیچ ادعایی نکردن
I make no claim to understand the complexities of the situation.
من هیچ ادعایی در فهم پیچیدگیهای آن وضعیت نمیکنم.
claim that…
ادعا مبنی بر اینکه ...
1. The police denied claims that the men were tortured.
1. پلیس، ادعاهای مبنی بر اینکه آن مردان شکنجه شده بودند را انکار کرد.
2. The singer has denied the magazine's claim that she is leaving the band.
2. آن خواننده ادعای آن مجله را مبنی بر اینکه او دارد گروه را ترک میکند، تکذیب کرد.
to have claim on/to something
ادعا روی چیزی داشتن
1. She has more claim to the book's success than anybody.
1. او بیش از هر کسی روی موفقیت آن کتاب ادعا دارد.
2. They had no claim on the land.
2. آنها هیچ ادعایی روی زمین نداشتند.
to have a claim on something
بر [روی] چیزی ادعا داشتن
Surely they have a rightful claim on their father’s land?
مطمئناً آنها ادعایی قانونی بر زمین پدرشان دارند؟
to lay claim to something
مدعی چیزی شدن
Philip feared Edward would lay claim to the Scottish crown.
"فیلیپ" میترسید که "ادوارد" مدعی سلطنت اسکاتلند شود.
claim of something
ادعای چیزی
The report examined the claims of corrupt links between politicians.
آن گزارش، ادعاهای ارتباطات فاسد بین سیاستمداران را بررسی کرد.
4
مطالبه
تقاضا، درخواست
مترادف و متضاد
application
demand
request
claim for something
مطالبه برای چیزی
Make sure your claims for expenses are submitted by the end of the month.
اطمینان حاصل کنید که مطالبات شما برای مخارج تا آخر ماه ارائه شود.
to make a claim on something
از چیزی مطالبه کردن
You can make a claim on your insurance policy.
شما میتوانید از بیمهنامه خود مطالبه کنید.
to put in a claim for something
چیزی را مطالبه کردن [مطالبه چیزی کردن]
You can put in a claim for an allowance.
شما میتوانید مطالبه خرجی کنید.
to make a claim for something
چیزی را مطالبه کردن [برای چیزی درخواست دادن]
They maid a claim for $2,000.
آنها 2 هزار دلار مطالبه کردند [آنها درخواست 2 هزار دلار دادند].
claim form
فرم مطالبه
I completed the claim form.
من فرم مطالبه را تکمیل کردم.
[عبارات مرتبط]
claim a life
1. جان کسی را گرفتن
claim responsibility
2. مسئولیت (چیزی) را برعهده گرفتن
claim somebody's attention
3. توجه کسی را جلب کردن
claim victory
4. اعلام پیروزی کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
clade
clad
clabber
cl
cjd
claim a life
claim back
claimant
claire
clairvoyance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان