خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تصادف کردن
[فعل]
to collide
/kəˈlaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: collided]
[گذشته: collided]
[گذشته کامل: collided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تصادف کردن
به هم برخورد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخورد کردن
تصادف کردن
formal
مترادف و متضاد
conflict
crash
hit
coalesce
1.The car and the van collided in thick fog.
1. آن ماشین و ون در مه غلیظ با هم تصادف کردند.
2.Two trains collided head-on.
2. دو قطار با سر [از رو به رو] به هم برخورد کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
collegiate
college sweetheart
college of further education
college
colleen
collie
collier
colliery
colligate
collimation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان