1 . درست کردن (غذا) 2 . دست‌کاری کردن 3 . آشپز
[فعل]

to cook

/kʊk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: cooked] [گذشته: cooked] [گذشته کامل: cooked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درست کردن (غذا) پختن، آشپزی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشپزی کردن پختن غذا پختن
مترادف و متضاد make prepare put together
  • 1.Who's cooking this evening?
    1. امشب چه کسی آشپزی می‌کند؟
to cook something
چیزی درست کردن
  • 1. I don't cook meat very often.
    1. من اغلب گوشت درست نمی‌کنم.
  • 2. Who's going to cook supper?
    2. چه کسی قرار است شام درست کند؟
to cook somebody something
برای کسی چیزی درست کردن
  • 1. He cooked me lunch.
    1. او برای من ناهار درست کرد.
  • 2. He cooked us a meal.
    2. او برای ما غذا درست کرد.
کاربرد فعل cook به معنای آشپزی کردن
فعل cook به معنای آماده کردن یک وعده غذایی به‌وسیله اجاق‌گاز یا وسایل آشپزی دیگر است. فعل cook شامل پختن، جوشاندن، سرخ کردن و سایر اعمال آشپزی هم می‌شود. این فعل هم حالت گذرا و هم حالت ناگذر دارد. مثلاً:
"?Where did you learn to cook" (آشپزی کردن را از کجا یاد گرفتی؟)
"?What's the best way to cook meat" (بهترین روش پختن گوشت چیست؟)
مثال اول حالت ناگذر و دومی گذرا می‌باشد. این فعل در حالت ناگذر "آشپزی کردن" ترجمه می‌شود.
فعل cook در حالت گذرا می‌تواند دو مفعول داشته باشد (چیزی را برای کسی درست کردن). مثلاً:
".He cooked me lunch" (او برای من ناهار درست کرد.)
فعل cook در حالت ناگذر وقتی اشاره به مواد غذایی می‌کند معنی "پختن" می‌دهد. مثلاً:
".While the pasta is cooking, prepare the sauce" (موقعی که پاستا دارد می‌پزد، سس را آماده کنید.)

2 دست‌کاری کردن تحریف کردن، دست بردن

مترادف و متضاد doctor falsify tamper
to cook the evidence
مدارک را دست‌کاری کردن
  • The narcotics team cooked the evidence.
    تیم مواد مخدر، مدارک را دست‌کاری کردند.
to cook the books
آمار و ارقام یا حقایق را دست‌کاری کردن
  • His accountant had been cooking the books for years.
    حسابدار او سال‌ها آمار و ارقام را دست‌کاری کرده بود.
[اسم]

cook

/kʊk/
قابل شمارش

3 آشپز

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشپز طباخ
مترادف و متضاد chef
  • 1.She was employed as a cook in a hotel.
    1. او به‌عنوان آشپز در یک هتل استخدام شده بود.
  • 2.She's a wonderful cook.
    2. او آشپز فوق‌العاده‌ای است.
a professional cook
یک آشپز حرفه‌ای
  • My mom works as a professional cook.
    مادرم به‌عنوان یک آشپز حرفه‌ای کار می‌کند.
کاربرد واژه cook به معنای آشپز
واژه cook به معنای کسی است که آشپزی می‌کند یا فردی که شغلش غذا درست کردن در رستوران‌ها و ... است. فرق cook با chef در این است که واژه chef به معنای سرآشپز است؛ ولی cook واژه‌ای کلی است و ممکن است به رده‌های پایین‌تر از سرآشپز هم اطلاق گردد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان