خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به صلیب کشیدن
2 . بهشدت انتقاد و مؤاخذه کردن
[فعل]
to crucify
/ˈkruːsɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: crucified]
[گذشته: crucified]
[گذشته کامل: crucified]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به صلیب کشیدن
مصلوب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بر صلیب کشیدن
مصلوب کردن
1.Two thieves were crucified with Jesus.
1. دو دزد همراه با عیسی مسیح به صلیب کشیده شدند.
2
بهشدت انتقاد و مؤاخذه کردن
به چهارمیخ کشیدن
informal
1.The prime minister was crucified in the press for his behavior in the meeting.
1. نخست وزیر بهخاطر نحوه برخوردش در جلسه، در مطبوعات بهشدت مورد انتقاد قرار گرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
cruciform
crucifixion
crucifix
crucified
crucifer
crud
cruddy
crude
crude oil
cruel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان