خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باد خالی کردن (لاستیک، بادکنک و...)
2 . مأیوس کردن
3 . قیمتها را کاهش دادن
[فعل]
to deflate
/dɪˈfleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: deflated]
[گذشته: deflated]
[گذشته کامل: deflated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باد خالی کردن (لاستیک، بادکنک و...)
مترادف و متضاد
inflate
2
مأیوس کردن
ناامید کردن
1.She was deflated when Fen made no comment on her achievement.
1. وقتی "فن" هیچ نظری راجع به موفقیتش نداد، او مأیوس شد.
3
قیمتها را کاهش دادن
تورم منفی ایجاد کردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
deflagration
deflagrate
definitively
definitive host
definitive
deflated
deflation
deflationary
deflationary spiral
deflator
کلمات نزدیک
definitively
definitive
definitional
definition
definitely
deflated
deflation
deflect
deflection
defloration
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان