خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تشخیص دادن
[فعل]
to diagnose
/ˌdaɪəgˈnoʊs/
فعل گذرا
[گذشته: diagnosed]
[گذشته: diagnosed]
[گذشته کامل: diagnosed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تشخیص دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تشخیص دادن
1.She was diagnosed with having diabetes.
1. تشخیص داده شد که او دیابت دارد.
2.The electrician has diagnosed a fault in the wiring.
2. برقکار مشکلی در سیمکشی تشخیص داد.
3.The specialist diagnosed cancer.
3. متخصص تشخیص بیماری سرطان داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
diaeresis
diadem
diabolical
diabetic
diabetes
diagnosis
diagnostic
diagnostic program
diagonal
diagonally
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان