خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دچار سرگیجه
2 . احمق
[صفت]
dizzy
/ˈdɪz.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: dizzier]
[حالت عالی: dizziest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دچار سرگیجه
منگ
مترادف و متضاد
giddy
1.Going without sleep for a long time makes me feel dizzy.
1. مدت زیادی را بدون خواب سپری کردن، حس منگ بودن به من میدهد.
2.I stood up too fast and felt dizzy.
2. خیلی سریع ایستادم و دچار سرگیجه شدم.
2
احمق
کودن
informal
مترادف و متضاد
giddy
silly
stupid
a dizzy blonde
یک (دختر) بلوند احمق
تصاویر
کلمات نزدیک
dizziness
diy
dixon
diwali
divulge
dj
djiboutian
dm
dmitry
dmv
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان