خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عاشق بودن
2 . فرتوت شدن
3 . آدم دوستداشتنی
[فعل]
to dote
/doʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: doted]
[گذشته: doted]
[گذشته کامل: doted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عاشق بودن
پرستیدن
1.He dotes on his nine-year-old son.
1. او عاشق پسر نه سالهاش است.
2
فرتوت شدن
دچار ناتوانی جسمی و ذهنی شدن (بهخاطر پیری)
1.The parson is now old and dotes.
1. کشیش حالا پیر است و فرتوت شدهاست.
[اسم]
dote
/doʊt/
قابل شمارش
3
آدم دوستداشتنی
تصاویر
کلمات نزدیک
dotage
dot-com
dot matrix printer
dot
dossier
dote on
doting
dotted
dotted line
dotterel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان