خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خمیر
2 . پول
[اسم]
dough
/doʊ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خمیر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خمیر
1.Knead the dough on a floured surface.
1. خمیر را روی سطحی آردی ورز دهید.
2.Leave the dough to rise.
2. بگذارید خمیر پف کند.
2
پول
informal
old use
مترادف و متضاد
money
1.How much dough have you got?
1. چقدر پول داری؟
توضیحاتی در رابطه با dough
dough در این مفهوم بیشتر در فیلمها به کار میرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
douche
douceur
doubts arise
doubtlessly
doubtless
doughnut
doughty
doughy
douglas
doula
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان