خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خشکسالی
[اسم]
drought
/draʊt/
قابل شمارش
[جمع: droughts]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خشکسالی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیآبی
خشکسالی
مترادف و متضاد
dry spell
lack of rain
1.As the drought wore on, people began to grumble against those who had squandered water when it was more plentiful.
1. زمانی که خشکسالی ادامه یافت، مردم شروع به اعتراض به افرادی کردند که در زمان وفور، آب را هدر داده بودند.
2.Because of the drought, some farmers began to migrate to more fertile regions.
2. به خاطر خشکسالی، بعضی از کشاورزان به مناطق حاصلخیزتر مهاجرت کردند.
3.In time of drought, the crops become scorched.
3. محصولات در دوران خشکسالی میسوزند [خشک میشوند].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
droste effect
dropped egg
drop-off
drop-down menu
drop waist skirt
drouth
drown
drown out
drowse
drowsing
کلمات نزدیک
dross
droshky
dropsy
droppings
dropper
drove
droves
drown
drown one's sorrows
drown out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان