1 . خشک 2 . بی‌باران 3 . تلخ (نوشیدنی الکلی) 4 . تشنه 5 . عطش‌آور 6 . خشک شدن 7 . خشک کردن
[صفت]

dry

/drɑɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: drier] [حالت عالی: driest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خشک

معادل ها در دیکشنری فارسی: خشک خشکیده کویری کم‌آب
مترادف و متضاد arid parched torrid wet
  • 1.These plants grow well in a dry climate.
    1. این گیاهان در آب‌و‌هوای خشک خوب می‌روید.
  • 2.This cake's a bit dry - I think I overcooked it.
    2. این کیک کمی خشک است؛ فکر کنم زیادی گذاشتم بپزد.
to keep somebody/something dry
کسی/چیزی را خشک نگه‌داشتن
  • My hat kept my hair dry.
    کلاهم موهایم را خشک نگه‌داشت.

2 بی‌باران خشک

dry season/weather
فصل/هوای خشک
  • 1. a dry summer
    1. یک تابستان بی‌باران
  • 2. weeks of hot dry weather
    2. هفته‌ها هوای گرم خشک

3 تلخ (نوشیدنی الکلی)

مترادف و متضاد sweet
dry white wine
شراب سفید تلخ

4 تشنه

مترادف و متضاد thirsty
  • 1.I'm a bit dry.
    1. من کمی تشنه هستم.

5 عطش‌آور تشنه‌کننده

  • 1.This is dry work.
    1. این کار تشنه‌کننده است.
[فعل]

to dry

/drɑɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: dried] [گذشته: dried] [گذشته کامل: dried]

6 خشک شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خشک شدن خشکیدن
مترادف و متضاد dry up make dry moisten
  • 1.Hang the clothes up to dry.
    1. لباس‌ها را آویزان کن تا خشک شوند.
  • 2.Will this paint dry by tomorrow?
    2. آیا این نقاشی تا فردا خشک می‌شود؟

7 خشک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خشکاندن خشک کردن
to dry something
چیزی را خشک کردن
  • 1. Devin dried her eyes with a handkerchief.
    1. "دوین" چشم‌هایش را با دستمال خشک کرد.
  • 2. Dry your hands on this towel.
    2. دست‌هایت را با این حوله خشک کن.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان