Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . مجذوب کردن
2 . طلسم کردن
[فعل]
to enchant
/ɛnˈʧænt/
فعل گذرا
[گذشته: enchanted]
[گذشته: enchanted]
[گذشته کامل: enchanted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مجذوب کردن
مسحور کردن
1.The beautiful woman enchanted everybody in the room.
1. (آن) خانم زیبا همه (افراد حاضر) در اتاق را مسحور کرد.
2
طلسم کردن
سحر و جادو کردن
1.Marcia had enchanted the rope so that it simply regenerated when any length was cut off.
1. "مارشا" طناب را جادو کرده بود، بهطوری که هرقدر از طولش بریده میشد، دوباره به جایش (طناب) درست میشد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
enchained
enchain
encephalopathy
encephalon
encephalomyelitis
enchanted
enchanted forest
enchanter
enchanter's nightshade
enchanting
کلمات نزدیک
encase
encapsulate
encampment
enamored
enamor
enchanted
enchanter
enchanting
enchantment
enchantress
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان