1 . سر بار
[اسم]

encumbrance

/ɪnˈkʌmbrəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سر بار دردسر، مزاحم

مترادف و متضاد burden handicap load
  • 1.I felt I was being an encumbrance to them.
    1. من احساس کردم سر بار آنها شده بودم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان