خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سر بار
[اسم]
encumbrance
/ɪnˈkʌmbrəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سر بار
دردسر، مزاحم
مترادف و متضاد
burden
handicap
load
1.I felt I was being an encumbrance to them.
1. من احساس کردم سر بار آنها شده بودم.
تصاویر
کلمات نزدیک
encumber
encrypt
encrusted
encroachment
encroaching
encyclopedia
encyclopedic
end
end justifies the means
end product
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان