خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تابهحال (در ساختار حال کامل)
2 . همیشه
3 . زمانی
4 . هرگز (نشانه تأکیدی منفی)
5 . [نشانه تأکیدی برای بیان تعجب در سوال]
6 . بهطور پیوسته
[قید]
ever
/ˈev.ər/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تابهحال (در ساختار حال کامل)
تا حالا
مترادف و متضاد
until now
up till now
1.“Have you ever thought of a career change?” “No I haven't.”
1. «تابهحال به تغییر حرفه فکر کردهای؟» «نه، نکردهام.»
2.Have you ever been to London?
2. آیا تابهحال در لندن بودهای [آیا تابهحال به لندن رفتهای]؟
2
همیشه
ابد
مترادف و متضاد
always
at all times
forever
never
to live happily ever after
تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردن
She married the prince and they lived happily ever after.
او با شاهزاده ازدواج کرد و آنها تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند.
for ever (and ever)
تا ابد (و برای همیشه)
He said he would love her for ever (and ever).
او گفت تا ابد (و برای همیشه) عاشق او خواهد بود.
(a comparative adj.) than ever
(صفت تفضیلی) از همیشه
1. It was raining harder than ever.
1. باران داشت شدیدتر از همیشه میبارید.
2. The smell is worse than ever.
2. بو از همیشه بدتر است.
3
زمانی
مترادف و متضاد
at any point
at any time
on any occasion
to be ever in someplace
زمانی جایی بودن
1. If you're ever in Atlanta, give me a call.
1. اگر زمانی در "آتلانتا" بودی، به من زنگ بزن.
2. If you're ever in Miami, come and see us.
2. اگر زمانی در "میامی" بودی، به دیدن ما بیا.
4
هرگز (نشانه تأکیدی منفی)
هیچوقت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هیچوقت
هیچگاه
هرگز
مترادف و متضاد
never
1.Don't you ever get tired?
1. آیا هیچوقت خسته نمیشوی؟
2.Nothing ever happens here.
2. اینجا هرگز هیچ اتفاقی نمیافتد.
hardly ever
تقریباً هرگز/بهندرت
She hardly ever goes out.
او بهندرت بیرون میرود.
5
[نشانه تأکیدی برای بیان تعجب در سوال]
آخر
1.Who ever heard of a grown man being frightened of the dark?
1. آخر چه کسی شنیده است که یک مرد بالغ از تاریکی بترسد؟
2.Why ever did you agree?
2. آخر چرا موافقت کردی؟
6
بهطور پیوسته
بهطور مداوم، بهطور فزاینده
مترادف و متضاد
constantly
increasingly
1.Their debts grew ever larger.
1. بدهیهای آنها بهطور پیوسته افزایش یافت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
eventually
eventide
event
evenly
eveningwear
ever so
evergreen
evergreen plant
every mother's son
every night
کلمات نزدیک
eventuate
eventually
eventuality
eventual
eventing
ever since
ever-increasing
everett
evergreen
everlasting
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان