خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مقید کردن
[فعل]
to fetter
/ˈfetər/
فعل گذرا
[گذشته: fettered]
[گذشته: fettered]
[گذشته کامل: fettered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مقید کردن
مانع شدن، محدود کردن، غل و زنجیر کردن
مترادف و متضاد
hamper
shackle
1.He felt fettered by petty rules and regulations.
1. او خود را با قوانین و مقررات غیر مهم مقید می دید.
2.The dog was fettered to the parking meter.
2. آن سگ به پارکومتر غل و زنجیر شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
fetlock
fetish
fetid
fetching
fetch
fetus
feud
feudal
feudal system
feudalism
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان