1 . دست‌کاری کردن 2 . ور رفتن (با چیزی)
[فعل]

to fiddle

/ˈfɪdl/
فعل گذرا
[گذشته: fiddled] [گذشته: fiddled] [گذشته کامل: fiddled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دست‌کاری کردن

  • 1.She fiddled the books while working as an accountant.
    1. او هنگامی که به عنوان حسابدار کار می‌کرد، دفاتر حسابداری را دست‌کاری کرد.
to fiddle the accounts
دست‌کاری کردن حساب‌ها

2 ور رفتن (با چیزی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: ور رفتن
مترادف و متضاد touch
  • 1.Stop fiddling with your pen and do some work!
    1. اینقدر با خودکارت ور نرو و کمی کار کن!
توضیحاتی در رابطه با fiddle
فعل fiddle اشاره دارد به ور رفتن یا دست زدن به چیزی به طور مکرر از روی اضطراب یا بی‌حوصلگی.
تصاویر
  •  تصویر to fiddle - دیکشنری انگلیسی بیاموز
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان