خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دستکاری کردن
2 . ور رفتن (با چیزی)
[فعل]
to fiddle
/ˈfɪdl/
فعل گذرا
[گذشته: fiddled]
[گذشته: fiddled]
[گذشته کامل: fiddled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دستکاری کردن
1.She fiddled the books while working as an accountant.
1. او هنگامی که به عنوان حسابدار کار میکرد، دفاتر حسابداری را دستکاری کرد.
to fiddle the accounts
دستکاری کردن حسابها
2
ور رفتن (با چیزی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ور رفتن
مترادف و متضاد
touch
1.Stop fiddling with your pen and do some work!
1. اینقدر با خودکارت ور نرو و کمی کار کن!
توضیحاتی در رابطه با fiddle
فعل fiddle اشاره دارد به ور رفتن یا دست زدن به چیزی به طور مکرر از روی اضطراب یا بیحوصلگی.
تصاویر
کلمات نزدیک
fictitious
fictionalize
fictional
fiction
fickleness
fiddler
fiddlesticks
fiddly
fidelity
fidget
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان