1 . مبارزه کردن
[فعل]

to fight off

/fˈaɪt ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: fought off] [گذشته: fought off] [گذشته کامل: fought off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مبارزه کردن پس زدن، دفع کردن

  • 1.Her body couldn’t fight the infection off.
    1. بدنش نمی‌توانست عفونت را پس بزند.
  • 2.Vitamin A helps your body fight off infection.
    2. ویتامین آ به بدن‌تان کمک می‌کند با عفونت مبارزه کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان