[فعل]

to fight

/fɑɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: fought] [گذشته: fought] [گذشته کامل: fought]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دعوا کردن جر و بحث کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دعوا کردن زد و خورد کردن نزاع کردن
  • 1.Two men were fighting outside the park.
    1. دو مرد بیرون پارک داشتند با هم دعوا می‌کردند.
to fight with somebody (about/over something)
با کسی (درباره/سر چیزی) دعوا کردن
  • It's a trivial matter and not worth fighting about.
    این مشکل کوچکی است و ارزش دعوا کردن ندارد.

2 مبارزه کردن جنگیدن

  • 1.He fought in Vietnam.
    1. او در ویتنام جنگید.
  • 2.We will fight for as long as it takes.
    2. ما تا آخر این ماجرا مبارزه خواهیم کرد.
to fight a war/battle
در جنگ/مبارزه جنگیدن
to fight somebody/something
با کسی/چیزی جنگیدن
  • They gathered soldiers to fight the invading army.
    آنها سربازهایی جمع کردند تا با ارتش متجاوز بجنگند.
to fight against somebody
علیه کسی مبارزه کردن
  • My grandfather fought against them in World War II.
    پدربزرگ من در جنگ جهانی دوم علیه آنها مبارزه کرد.
to fight racism/corruption/poverty ...
با نژادپرستی/فساد/فقر مبارزه کردن

3 تلاش کردن

to fight for something
برای چیزی تلاش کردن
  • He's still fighting for freedom.
    او همچنان برای آزادی تلاش می‌کند.
to fight to do something
برای انجام کاری تلاش کردن
  • He had to fight hard to keep his job.
    او باید برای حفظ کارش به شدت تلاش می‌کرد.

4 بوکس کردن مبارزه کردن

to fight (somebody)
(با کسی) بوکس کردن
  • Doctors fear he may never fight again.
    دکترها نگرانند او هرگز نتواند دوباره بوکس کند.
[اسم]

fight

/fɑɪt/
قابل شمارش

5 دعوا جر و بحث

معادل ها در دیکشنری فارسی: دعوا کتک‌کاری
مترادف و متضاد argument brawl feud row skirmish
fight with somebody/something
دعوا با کسی/چیزی
  • a fight with your mom
    دعوا با مادرت
to get into a fight with somebody
با کسی دعوا کردن
  • He got into a fight with a guy at the bar.
    او با مردی در میخانه دعوا کرد.
to have a fight with somebody (over/about something)
با کسی (سر/درباره چیزی) جروبحث کردن
  • 1. Did you have a fight with him?
    1. آیا با او جروبحث کردی؟
  • 2. We had a fight over money.
    2. ما سر پول جروبحث کردیم.

6 مبارزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: آفند نبرد مصاف مبارزه
مترادف و متضاد battle struggle
fight for something
مبارزه برای چیزی
  • Join us in our fight for freedom!
    به مبارزه ما برای آزادی بپیوندید!
fight against something
مبارزه علیه چیزی
  • the fight against homelessness
    مبارزه علیه بی‌خانمانی
a fight to do something
مبارزه برای انجام کاری
  • the fight to save the whales
    مبارزه برای نجات دادن نهنگ‌ها
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان